انجمن نویسندگان و شاعران ایران



درود بیکران بر شما بانوی بزرگوار و خواهر مهربان.

 

یاد لطیفه ای افتادم که

که شاید شنیده باشید(از این خواهر مهربان)

زمانی که تازه تلگراف وارد ایران شده بود ، مردم خیلی ازش استقبال نکرده بودن، اوایلش مجانی بود و حرف مفت از همون زمان سر زبونا افتاد.بعدها پولی شد و فقط اسامی ماه های سال رایگان بود.

اصفهانی رفته بود سربازی و در میدان تیر زخمی شد.برای نامزدش این تلگراف رو فرستاد:

آذر مهر آبان، بهمن تیر خرداد آ مرداد.

اصل حالتون چطوره؟ امید که سرحال و قبراق و شاد و سالم روزگار بگذرونید.حسابی اذیتتون کردم ببخشید تو رو خدا.چند روزی از تیر رس امواج دور بودم و نشد که خبری بگیرم.مطمئنا بقدری اذیت شدین که . هرچی بهم بگین حقمه.

جاتون سبز باشه چن روز هم رفتیم شمال و الحمدلله سفر خوبی بود.گرچه مثل همیشه نبود ولی سعی کردم فراموش کنم. همه مون در دنیا مسافریم و دیر یا زود باید برگردیم اونجایی که ازش اومدیم ولی هی یادمون میره.خبر نداریم اونجا چی منتظرمونه و می ترسیم ازش.

ممنون که حالمو پرسیدین.

زنده باشین الهی


سلام 

با اتکا به لطف و یاری پروردگار بر آنیم تا در این بخش فرصتی برای گفتگوی شاعرانه (بداهه سرایی) اعضای محترم به وجود بیاوریم به این امید که گام -هرچند کوچک- اما موثری برداریم برای تقویت قلم و جوشش طبع شما گرامیان.

بخش نظرات فعال و فقط و فقط برای بداهه سرایی شما در نظر گرفته شده است.

با توجه به محدودیت های ناگزیری که در وبلاگ نویسی برای این منظور وجود دارد  همچنان منتظر قبول مسئولیت از سوی یکی از شما بزرگواران برای فعال نگاه داشتن کانال انوشا هستیم.

 


ســـــــــــــــلام

گفته می شود:

هدف از تشکیل هر انجمنی در وهله ی اول ایجاد وفاق و همدلی بین اعضای آن و در مراحل بعد رسیدن به اهدافی است که برایش معین می شود. انوشا هم از این حیث با سایر محافل ادبی هم داستان و یک سو است.

افرادی با سلیقه های مختلف ی و آبشخور های مختلف ادبی گرد هم آمده ایم که ازهم و به هم بیاموزیم.در مباحثات هم از مسیر عدالت و اخلاق دور نمی شویم و موضعمان این نیست که "من بهتر می دانم".

هدف اساتید بزرگوار این است که تجربیات خود را در اختیار جوان تر ها قرار دهند و متفکرین جوان بر آنند تا افکار جدیدشان را در معرض دید و احیانا قضاوت دیگران قرار دهند.

پر واضح است که در چنین فضای دوستانه و مهر انگیز، جایی برای خود برتر بینی، کینه، عداوت و توهین و افترا باقی نمی ماند.

بر آنیم تا با نگارش اساسنامه و ثبت رسمی انجمن، فعالیت هایمان را توسعه دهیم.

از همۀ عزیزان تقاضا می کنیم چنانچه توصیه و پیشنهادی در این خصوص دارند، مطرح کنند و چنانچه خودشان مایل به عضویت در هیئت موسسان هستند، با ارسال مشخصات خود، اعلام آمادگی فرمایند.

هیچگونه محدودیت سنی یا جنسیتی یا قومیتی و . وجود ندارد.ان شاءالله  سعی مان بر این است که در پایان بهار 98 نخستین گاهنامۀ انجمن را با معرفی اعضا و چاپ آثار منتخب شان، منتشر کنیم.

انوشا متعلق به یکایک اعضاست.پس همه با هم در اعتلای آن می کوشیم.

با تشکر: رضا زمانیان قوژدی

1397/11/29


سلام به دوستان عزیز و تشکر از زحمات رنگین کمان گرامی

 با اجازه استاد زمانیان

به دوستان شاعرجوان، پیشنهاد می کنم تا آنجا که امکان دارد شعرهای نو خود را موزون بسرایند. بی وزنی، بخصوص برای تازه کاران، به میزان زیادی شاعر را از ساحت هنری شعر خارج می سازد و توانایی ایجاد آرایه های ادبی و زبان شاعرانه او را کاهش می دهد.  

اما وزن باعث می شود که شاعر در جستجو و انتخاب واژه های مناسب، تمرین و دقت بیشتری روی شعرخود انجام دهد، و  در نتیجه مهارتش در ساخت عبارات شاعرانه افزایش می یابد و شعر او از آرایه های ادبی بخصوص از آرایه اساسی ایجاز برخوردار می گردد.

 برای رعایت وزن شعر باید تمام واژه ها و عبارات آن، دقیق و هماهنگ باشند اما اندکی از بیت های شعرهای کلاسیک و نیمایی سایت، از نظر وزن اشکال دارند، این اشکالات با دقت و تلاش شاعر و آشنایی او با اوزان عروضی شعر فارسی، قابل اصلاح هستند.

برای آشنایی با وزن شعر، خواندن صفحات 7 تا 64 کتاب آموزشی زیر، و یک مطلب مشابه را پیشنهاد می کنم:

 

http://dl.ostadbank.com/mag/3616/ادبیات-فارسی.pdf

                            http://banazade.blogfa.com/post/78

نویسنده: فریدون انوشه

 


سلام 

با اتکا به لطف و یاری پروردگار بر آنیم تا در این بخش فرصتی برای گفتگوی شاعرانه (بداهه سرایی) اعضای محترم به وجود بیاوریم به این امید که گام -هرچند کوچک- اما موثری برداریم برای تقویت قلم و جوشش طبع شما گرامیان.

بخش نظرات فعال و فقط و فقط برای بداهه سرایی شما در نظر گرفته شده است.

با توجه به محدودیت های ناگزیری که در وبلاگ نویسی برای این منظور وجود دارد  همچنان منتظر قبول مسئولیت از سوی یکی از شما بزرگواران برای فعال نگاه داشتن کانال انوشا هستیم.

 علاوه بر بخش نطرات ارشیو اشعار را میتوانید درادامه مطلب  بخوانید.


نگارنده، پس از سرایش نخستین نمونه های شعر سبز(چندآهنگ) و مقایسه ی تقطیع عروضی آنها با شعر سپید شاملو، به این نتیجه رسیده که شعر سپید هم دارای نظام عروضی است و البته.

 لطفا متن کامل را در ادامه ی مطلب بخوانید

نویسنده : محمد علی رضاپور 

http://anoosha96.blogfa.com


دل را تو شیدا کن
جانا به نگاهی هم ، دل را تو چه شیدا کن
من بی تو اسیرم هان ، رو گوش به نجوا کن
چاهی به چه عمقی تو ! پُر نمی شوی با من
آشفته بمیرم که ، خود را تو مداوا کن !
هر روز به تنهایی ، این هم شده تقدیرم
این کار تو گردیده ، موکول به فردا کن 
این قصه حقیقی و ما هر دو که تنهاییم
بر قلب پر از مُهرت ، یک روزنه پیدا کن
با این همه نا بودن ، غم از تو به دل گیرم
یک لحظه بیاندیش و اینک به خِرد تا کن
ای داد از این پرسش ، من در دل تو گیرم؟
هنگام به پاسخ هم ، با فکر ِ دل املا کن
قلبت همه جا سَر زَد ، بی راهه رَوی هر روز
در راه درستی ها ، نقشی به حق ایفا کن
گر راه خدا پویی ، بُگذر تو از این پوشش
از عشق تو انبوهی ، این راز هویدا کن
در این همه تنهایی ، با ‌حریر لبخندت
آنهم به فقط آنی ، خود را به دلم جا کن
من این همه محتاجم ، درگیر به هر کوچه
تو اهل محل هستی ، خود راه به حل وا کن
امروز جوان هستی ، در عین توانایی
بنشین و دگر باره ، اندیشه به فردا کن
ابزار همه جمع و تو مرد رهی برخیز
هم با هدفی عالی ، حرکت به بلندا کن
من سخت کویرم که بر بارش تو محتاج
ابری به سَرابم شو ، سیراب به دریا کن
سرشار کن از باده ، دل را تو در این ناگاه
کافیست برای من ، یک جرعه ، مُهیّا کن
فرشی تو بِباف از جان طرحش همه شیدایی
تو کارْ بَلَدْ هستی ، این دار سَرِ پا کن
آهم به سرِ کوه و دل خسته در این وادی
قدری بنشین با من ، دل را که تو اهدا کن
شعرم همه فریاد و حیران به غزل گفتن
دستِ دلِ من گیر و بر قولِ خود امضا کن

#سپیده_ط


این روزها

لابلای کوچه و خیابان ،

گوشه ی هر خرابه ای ،

شعر بی رمقی از من ،

در به در

میان دهان مردم

این شهر میچرخد .


نوشته های بی کس ام را

به خانه ببر . . .

آغوشت را سر پناه

این خانه به دوشان کن .

به شعرهایم

مخدر نگاهی برسان .

کارتن خوابی

شعرهایم از

نداشتن

افیون چشمان توست .


‏#جبارفتاحی_رستا


به آفتاب بلندی که آسمان غمت
پناه میبرم از غم به سایبان غمت

نپرس از دل زارم که رفته ای و هنوز
نشسته ام به تماشای بیکران غمت

شبیه میوه ی کالی که از درخت انار
شبیه قطره ی اشکی که با اذان غمت

میان بستر خاکی که زیر پای تو ام.
به خانه آمده تیری که از کمان غمت

مسیح بودی و غم اقتضای چشم تو بود
فدای خنده ی گلگون و بی امان غمت

#صادق_اصغری


دیدمت با همگان سوختم و دم نزدم
لب خود را به لبم دوختم و دم نزدم

گرچه از شوق تو همسایه ی فرهاد شدم
تیشه را بر سر خود کوفتم و دم نزدم

درس سختی به من آموختی و درس تورا
سخت جان کندم و آموختم و دم نزدم

همه ی راه پر از خار و خس و حادثه بود 
زخم ها دیدم و اندوختم و دم نزدم

دیدمت با همگان سوختم اما به خدا
آتشی تازه نیفروختم و دم نزدم.!

#صادق_اصغری


ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

تا درخت دوستی بر کی دهد

حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

گفت و گو آیین درویشی نبود

ور نه با تو ماجراها داشتیم

شیوهٔ چشمت فریب جنگ داشت

ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم

گلبن حسنت نه خود شد دلفروز

ما دم همت بر او بگماشتیم

نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد

جانب حرمت فرونگذاشتیم

گفت خود دادی به ما دل حافظا

ما محصل بر کسی نگماشتیم

"حافظ"

http://anoosha96.blogfa.com


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Benjamin دکتر امیر مهدی رسولی دکتر سیامک عزیزی راهی به سوی نور فروشگاه Kate فراسوی خیال خانه باغ